حمیدکوچولوحمیدکوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه سن داره

حمید کوچولوی عزیزم

حمید و همچنان شیطنت

حالا دیگه هر چیز جدیدی که میبینه سریع میره طرفش امروز داشتم لباس پهن میکردم که با سرعت تمام بارورویک اومد وچسبید به لباسهاو میمالید به صورتش میله های رخت آویزو گرفته بود تکون میداد خلاصه یک ساعت با اون ور میرفت .بعدش رفت طرف جارو برقی یه چند دقیقه ای با اون مشغول شد چون سوار رورویک بودی دستت خیلی بهش تسلط نداشت هههههه. بعد رفتی سراغ بخاری که من تو اتاق بودم تا اومدم بیام پیشت یه لحظه دستت رو زدی بهش وعقب کشیدی آماده شدی که گریه کنی که از تو رورویک دراوردمت  خلاصه خیلی باید حواسم بهت باشه کم کم داری شیطون میشی اینم اسناد موجود... شیطون که نیستم میخوام ببینم تمیز شستی مامانی ...
13 آذر 1391

حمید وشیطنت هاش

تواین پست میخوام از کارهای حمید والبته از شیطنت هاش براتون بگم از وقتی که وارد ٧ماه شدی جنب وجوشت بیشتر شده تو آشپزخونه که میری با روروِیک همش این ور و اون ور میری هر چی رو که میبینی دوست داری بهش دست بزنی نمونش تو عکسات هست عاشق کیسه فریزر هستی از صداش خوشت میاد وقتی اسپند دود میکنم کلی ذوق میکنی ودستاتو میاری طرف بالا که دودارو بگیری سوپ میکس شده رو از فرنی بیشتر دوست داری آخر سر هم قاشق ومیگیری باهاش بازی میکنی وقتی بابایی پرتت میکنه بالا غش غش میخندی خیلی خیلی ذوق میکنی البته من میگم خطرناکه    با خودت حرف میزنی البته به زبون خودت مثل...   هاهاها....اواواواوا...ااااا...
11 آذر 1391

محرم واین چند روز

جونم براتون بگه که این چند روز سرمون یکم شلوغ بود خاله جون از تهران اومده بودند خونه ی مامان فاطمه وما هم چند روزی اونجا بودیم روز پنجشنبه تصمیم گرفتم برم برای حمید لباس حضرت علی اصغر بگیرم . رفتم خیابون و یه دست لباس سایز یک به همراه یه بسته بیسکویت شکلاتی که نذر حمید کردم اگه خدا قسمت کنه هر سال  محرم بین بچه ها تقسیم کنم. اون روز عمه جون سمیه گوسفند نذرداشت وماهم شب خونه ی اونا بودیم. خلاصه اینکه فردای همون روز ٨ محرم بابایی ساعت ٩ ما رو با مادر جون برد مصلی که در همایش شیر خواران حسینی شرکت کنیم. عکسها در ادامه ی مطلب...     خونه ی عمه سمیه وباران تو اتاقش.. علی اصغر کوچول...
7 آذر 1391

ماهگرد 6 و واکسن 6ماهگی

امروز حمید عزیزم ٦ماهش تموم شد و بسلامتی یک ماه بزرگتر شد ٦ماهگیت مبارک عززززززززیزم امروز به اتفاق خاله سعیده رفتیم بهداشت برای چکاب و واکسن ٦ ماهگی واکسن وکه زدن گریه کردی بعد که گرفتمت بغلم ساکت شدی تو راه هم خوابت برد خدارو شکر گوش شیطون کر زیاد به واکسن حساس نیستی چکاب ٦ماهگی: وزن: ٢٠٠ /٨ قد:٦٩ دور سر:٥/٤٢ از امروز باید غذای کمکی رو شروع کنی قطره آهن و مولتی ویتامین هم  بایدبخوری   ببینید پام اوف شده   ...
28 آبان 1391