اولین پست سال 92
سلام به دوست جونام مخصوصا اونایی که به یادمون بودن وسراغی ازمون گرفنتد
امیدوارم ایام عید بهتون خوش گذشته باشه وسال خوبی رو پیش رو داشته باشید
از همتون ممنون.ببخشید که مادیرآپشدیم ماشالا حمید کوچولو شیطنتاش زیاد شده
ومامانشم تنبل
جونم برات بگه که تواین مدت کارای جدیدی یاد گرفتی که تااونجایی که ذهنم یاری
کنه برات مینویسم.
اول اینکه از قبل عید دیگه دستتو میگیری به درو دیوار وبلند میشی.اولش میترسیدی
که خودت بشینی وبعد یه مدت ایستادن دیگه خسته میشدی وگریه که به دادم برسید
اما حالا اعتمادبه نفست بیشتر شده وکمک نمیگیری.
منتظری که یکی از خونه بزنه بیرون وتو هم بدوبدو بری توی راهرو .چنان ذوقی میکنی
که بیاوببین.
باخودت به زبان مریخی حرف میزنی ماکه نمیفهمیم چی بلغور میکنی هرچی که هست
ما بازم ذوق میکنیم.
قبل عیدی دسته های دوتا از فنجونای قهوه خوری رو شکوندی بار اول روی بینیت وانگشتتو
بریدی شکستی فدای سرت
بغل هرکی دوست نداشته باشی بمونی چنگش میزنی و با دستای کوچولوت شروع
میکنی به زدن تو صورتشون. مخصوصا مادر جون ومامان فاطمه که بیشتر روی مادر جون
حساس شدی ...البته اونم از این حرکتت کلی ذوق میکنه چیکار کنه تنها نوه ی پسریه دیگه.
دیگه این که یه دوماهی هست هر 15 روز یه دفعه میبرمت چکاب نمیدونم چرا وزن نمیگیری
. غذا هم خوب میخوری .خدارو شکر مریض هم نشدی .ولی فکر میکنم از تحرک زیاده
یه جا که بند نمیشی.همش شیطنت.
توخوراکی ها بستنی خیلی دوست داری به عنوان میان وعده بیشتر اوقات بهت میدم
توهم از جات تکون نمیخوری سیب هم همین طور عاشقشی. امروز یه دونه سیب
پوست کندم اومدم بدم دستت گفتم حمید بیا سیب دیدم توجهی نکردی .اومدم جلوتر
که ببینم چه خبره دیدم یه چیزی رو ازاین دستت میدی یه اون دستت اصلا هم معلوم
نیست هر کاری هم میکردی نمیتونستی بزاری دهنت دستتو بزور باز کردم دیدم یه دونه
اسنک پنیری که نمیدونم از کجا پیداش کردی که احتمالا رنگش نظرتو جلب کرده برداشتی
وداری باهاش کلنجارمیری .
عاشق حمامی شیر آب که میبینی شیرجه میزنی طرفش یه عکس ازت دارم که داری آب
بازی میکنی اونم میزارم.
دیگه چیزی یادم نمیاد .بریم سراغ عکسای قبل عید وبعد عید...
ااین عکس مال چند روز قبل عید.
این گیوه ها هنردست باباحاجیه
این عکسا مال روز سال تحویله خونه ی مادر جون
این عکس مال اوایل عیده وعکسای بعدی هم همینطور
محمد صالح ستایش ومحمدحسین
محمد صالح عاشق مرد عنکبوتی اونی که ماسک گذاشته ...دارن میگن هلو (محمد صالح هم همین طور) توعکس بالایی میگفتن سیب
قربونش برم...
روز سیزده بدرهم با اقوام بابایی رفتیم جای همیشگی متاسفانه دوربین شارژش کافی نبود .
موقع نهار باد شدیدی شروع به وزیدن کرد بعد از حدودا یک ساعت بارون اومد اونم چه بارونی
که همگی مجبور شدیم سریع وسایلمونو جمع کنیم همه رفتند ولی ما موندیم واز رو نرفتیم
تا بارون بند اومد بعدشم یه آش خوشمزه پختیم جاتون خالی
لون موقع که بارون گرفت توخواب بودی وبابا تورو سریع برد توماشین
اینجا دیگه آماده شدیم که بریم
ببخشید که سرتون رو درد آوردم امیدوارم که تعطیلات بهتون خوش گذشته باشه وایام عید
یاداور خاطرات خوش نه تلخ براتون بوده باشه ... پایان