محرم واین چند روز
جونم براتون بگه که این چند روز سرمون یکم شلوغ بود
خاله جون از تهران اومده بودند خونه ی مامان فاطمه وما هم چند روزی اونجا بودیم
روز پنجشنبه تصمیم گرفتم برم برای حمید لباس حضرت علی اصغر بگیرم .
رفتم خیابون و یه دست لباس سایز یک به همراه یه بسته بیسکویت شکلاتی که نذر حمید کردم
اگه خدا قسمت کنه هر سال محرم بین بچه ها تقسیم کنم.
اون روز عمه جون سمیه گوسفند نذرداشت وماهم شب خونه ی اونا بودیم.
خلاصه اینکه فردای همون روز ٨ محرم بابایی ساعت ٩ ما رو با مادر جون برد مصلی که در
همایش شیر خواران حسینی شرکت کنیم.
عکسها در ادامه ی مطلب...
خونه ی عمه سمیه وباران تو اتاقش..
علی اصغر کوچولو(حضرت علی اصغر نگه دارت باشه)
این دختر خانم کوچولو که یادم رفت اسمشو بپرسم بین شیرخواره ها بود
باران وحمید دیروز خونه ی مادر جون که باران این ور و اون ور میرفت حمیدم کلی ذوق میکرد ودست
وپاشو تکون میداد