حمیدکوچولوحمیدکوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

حمید کوچولوی عزیزم

احوالالت ما بعد ازاسباب کشی

1392/3/11 21:19
968 بازدید
اشتراک گذاری

بعد کلی تنبلی بلاخره اومدمنیشخند

بلاخره کارای خونمون تموم شد واومدم که پست جدیدو بنویسم.

 بدون مقدمه میریم سراغ کارایی که تو این مدت تازه یاد گرفتی .

جونم برات بگه که دو سه هفته ای هست که از درو دیوار میگیری وبلند میشی بعدشم دستاتو

ول میکنی اونم برای چند ثانیه خودت که کلی ذوق میکنی ما هم همین طورتشویق

هفته ی پیش هم واکسن یک سالگی رو زدی برخلاف دفعه های دیگه بعد ٤روز به مدت سه 

روز تب داشتی هیچی که نمیخوردی بعد سه روزم بدنت  دونای قرمز زد که مال تب و واکسنت 

بود ناراحت

دومین دندون ٢ فک پایینتم تقریبا کامل دراومدهنیشخند

دوباره دکترآزمایش کم خونی برات نوشت که ببینیم وضعیتت بهتر شده که خدارو شکر

مشکلت رفع شده بود

حسابی ددری هستی وتوی کالسکه که میشینی حسابی کیف میکنیا بعدا یه عکس

ازت از این صحنه میزارم  

تازگیها پیشرفت کردی و میری سراغ کابینتا وهمه چی رو به هم میریزی خونه ی قبلی 

که بودیم نمیتونستی بازشون کنی ...گفتم خونه ی قبلی دلم برای همسایه هامون تنگ

شده ناراحت 

با خودت خیلی حرف میزنی لفظ کلامت اینه دیقه دیقه حالا چیه خدامیدونهماچ

جات همیشه زیر میز غذاخوریه مثل گربه رد میشی گاهی اوقاتم گیر میکنی

خلاصه شیطون شیطون شدی دیگه چیزی یادم نمیاد ...بریم سراغ عکسا

حمید به روایت تصویر...

 

این عکس ما روزی که اتاقتو میچیدم

h

h

h

h

h

گذاشتمت توی تختت که مثلا تودست و پا نباشی ببین وووووی

h

 جدیدا گاز که روشن باشه میای وشعلشو کم و زیاد میکنی

h

h

h

 

تازگیها مثل سابق غذا نمیخوری مخصوصا صبحانه مثل این عکس که به جای صبحانه بیسکوییت

رنگارنگ  بهت دادم دوست داریخوشمزه

بیسکوییت من

h

 

اینم یه نمونه از فضولیات ...

h

h

تاپست بعدی خدانگهداربای بای

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (26)

آتيلا جون و مامان شيما
11 خرداد 92 23:07
سلام مادر خانومي...
اول از همه خونه ي جديد ميبارك...
چشم و چراغتون روشن...
ايشاا... بركت زير سقفش جاري و خوشبختي تو حال و هواش موج بزنه...
قربون هويج كوچولوم شده بودم كه كلي ماشاا... ماشاا... شيطون شده...
خاله جونم دندونات مبارك باشه عزيز دلم...
ايشاا... بقيه اش رو هم به راحتي در بياري عسل...
عكسهاي خوشملتم كه به وجود گلي مثه شما بازم دارن به خودشون ميبالن...
خاله شمام غذا نميخوري...!؟
ماماني شايد واسه دندوناشه...
هااااا...!؟
ديقه ديقه...
موش بخورتت...
زير ميز شي كار ميكني وروجك...!؟
آي شيطون...
پاي اجاق وا ميستي آبروي ماما رو جلو بابا نبري
غذاي سياه سوخته به خوردش بده...!؟
جوجو كوشولوي فندق خان...
ماماني ببوس عسلم و از طرفم...
از بويهاي خودم هااااااا...!
آبكي...
بوووووووووووووس...


سلام شیما جون
مرسی عزیز شمالطف داری
نه از دندوناش نیست اون چند روز که تب داشت بی اشتهاش کرده بود یه ذره بهتر شده
مامانش پس این جا چکارست همش دنبالش می دووم
به روی جفت چشمام شما هم آتیلا جون رو ببوس
شقایق مامان آرشا
11 خرداد 92 23:38
خاله فدات گاز خطر ناکهههههه دیگه دست نزنییییی


باشه خاله جون
هیراد و عمه لیلاش
12 خرداد 92 15:59
منزل نو مبارک
انشاالله همیشه توش فقط شادی و سلامتی باشه
بوس برای حمید کوچولوی نازم


ممنون از دعای قشنگتون
مامان آنیسا
13 خرداد 92 10:15
خونه جدید مبارک عزیزم ایشالا در کنار وروجک نازتون روزهای خوشی رو داشته باشید


مرسی آنیسا جون ومامان خوبش
مامان سحر
13 خرداد 92 10:28
سلام سلام صدتا سلام
خونه ی نو مبارک انشاالله همیشه چراغش واستون روشن و با برکت باشهد خان
پس حمید خان هم راه نمیره آخه ساینا هم تو همین مرحله حمید دست میگیره راه میره من نگران بودم نگو نسل تنبلانچقدر اخلاقییاتشون به هم شبیه دقیقا همینطوریه ساینا هم
حمید جونمو ببوس


سلام خاله سحر
ممنونم از دعای خوبتون
آره جدیدا بلند میشه و دست میزنه
چشم ختما
مریم (مامان ثناجون)
14 خرداد 92 1:12
سلام به گل پسر شیطون خاله
تو هم غذا نمی خوری


یه کم بهتر شدم خاله
مامان بردیا
17 خرداد 92 12:55
چه پسر نازیبه ما سر بزنین اجازه بدین تا لینکتون کنیم.شما هم اگه دوست داشتین مارو لینک کنین تا دوست بشیم


مرسی مامانی
خواهش میکنم اجازه ماهم دست شماست
حتما میایم پیشتون
هیراد و عمه لیلاش
17 خرداد 92 12:58
عید مبعث بر شما مبارک
براتون یه دنیا سلامتی و خوشی آرزومندیم


ممنونم عمه جون
مامان حسنا
18 خرداد 92 0:25
بهئسلامتی خانومی ایشالا تو خونه ی خودتون درکنار همسرو پسملی خوب و خوش زندگی کنید

ممنون مامان حسنا جون
سپید ماما علی
19 خرداد 92 18:19
خونه جدید مبارک

انشاءالله فقط شادی و سلامتی و خبرای خوب در این منزل ببینید...

ماشاءالله به حمید جونی که کلی کار جدید یاد گرفته .. به زودی راه میفته و باید مدام دنبالش باشی...

عاشق فضولیاتم دیقه دیقه

مبارک دندونات باشه

یه عالمه واسه حمید کوچولو






ممنون سپیده جون از دعای خوبتون

از همین الانم دنبالشم

ماهم شمارو دوست داریم








مامان علی خوشتیپ
21 خرداد 92 14:58
آپم

اومدم
مامان بردیا
23 خرداد 92 0:09
مامان مهساجون ومحمدمعین جون
23 خرداد 92 17:22
سلام منزل جدی مبارک
حمید جون خال چرا صبحونه نمی خوری غذا بخور توپولی بشی من بیام بخورمت جیگر


ممنون مامانی.
وای نه خاله اگه بخوریم تموم میشم
مریم (مامان ثناجون)
24 خرداد 92 10:56
سلام به مرد کوچک خوبی خاله جون منزل نو مبارک
به من هم سر بزن خاله جون


مرسی خاله جون
چشم حتما میایم پیشتون
مسیحا
28 خرداد 92 0:49
سلام به قضاوتتون نیاز دارم لطفا بهم سر بزنید
مامانی آرتین
28 خرداد 92 16:05
عزیزم خونه نو مبارک.ایشاا... همیشه توش صدای خنده های حمید جون بپیچه


ممنونم مامانی آرتین جون
هیراد و عمه لیلاش
29 خرداد 92 15:13
خاله جون خوبید ! کجائید
دلمون براتون تنگ شده


مرسی هیرادجون همین جاییم به زودی میایم
مامان بردیا
1 تیر 92 16:36
سلام.ممنون که به ما سر میزنید.با پست جدید و عکسای تولد بردیا جون پذیرای شما هستیم.حتما به ما افتخار بدین


به روی چشم
مامان پارسا و پوریا
5 تیر 92 10:55
ممنون که به ما سر زدین. خوشحال شدیم راستی اهل کدوم شهری؟
آتيلا جون و مامان شيما
8 تیر 92 21:14
سلام ...
ديگه شور شو در آوردين...
ي ذره هم دلتون به حال اين دل تنگ ما بسوزه...



سلام
خاله شیما
دیگه بینمک شده ازشوریم گذشته
تنبل شدیم
گفتم که اشکالی پیش اومده بود
به بابام میگم یهدستی به سروروش بکشه.
میدونی که این کارست
اماحوصلش زیاده
ولی به زودی میایم
منتظر باش
دختر خاله ات مهدیه
9 تیر 92 12:37
سلام خاله جون دلمون پوسید زودت عکس های حمیدو بذار دلم براش یه ذره شده از طرف من حمیدو ببوس به امید دیدار.


بروی چشم ختر خاله
سپید ماما علی
9 تیر 92 13:35
چرا آپ نمیکنی؟
ما آپیم ... بیا


چشم چشم بزودی
مامان حسنا
9 تیر 92 18:31
کجایی مامانی؟؟؟؟


همین جاییم
بزودی میایم
آتيلا جون و مامان شيما
11 تیر 92 2:20
بله...




آره
مامان پارسا و پوریا
13 تیر 92 0:37
سلام. پوریــا در جشنواره تابستانه نی نی وبلاگ شرکت کرده.بیاین وبلاگم عکسشو ببینید.اگه دوست داشتید ممنون میشیم بهش رای بدین.با کد 412 ممنون
بابای یسری جان
15 تیر 92 15:53
باز هم سر زده بیایید ، کمی آشفتگی بد نیست ، آن وقت ، تکاندن شانه های پر غبار، و مرتب کردن ِموهای پریشان ، بهانه ای می شود برای زندگی ام . شرکت دخترم در جشنواره تابستانه نی نی وبلاگ بهانه ای است برای آشنایی بیشتر با شما و پذیرایی از قدوم سبزتان در وبلاگ یسری دختر خوش قدم.