احوالالت ما بعد ازاسباب کشی
بعد کلی تنبلی بلاخره اومدم
بلاخره کارای خونمون تموم شد واومدم که پست جدیدو بنویسم.
بدون مقدمه میریم سراغ کارایی که تو این مدت تازه یاد گرفتی .
جونم برات بگه که دو سه هفته ای هست که از درو دیوار میگیری وبلند میشی بعدشم دستاتو
ول میکنی اونم برای چند ثانیه خودت که کلی ذوق میکنی ما هم همین طور
هفته ی پیش هم واکسن یک سالگی رو زدی برخلاف دفعه های دیگه بعد ٤روز به مدت سه
روز تب داشتی هیچی که نمیخوردی بعد سه روزم بدنت دونای قرمز زد که مال تب و واکسنت
بود
دومین دندون ٢ فک پایینتم تقریبا کامل دراومده
دوباره دکترآزمایش کم خونی برات نوشت که ببینیم وضعیتت بهتر شده که خدارو شکر
مشکلت رفع شده بود
حسابی ددری هستی وتوی کالسکه که میشینی حسابی کیف میکنیا بعدا یه عکس
ازت از این صحنه میزارم
تازگیها پیشرفت کردی و میری سراغ کابینتا وهمه چی رو به هم میریزی خونه ی قبلی
که بودیم نمیتونستی بازشون کنی ...گفتم خونه ی قبلی دلم برای همسایه هامون تنگ
شده
با خودت خیلی حرف میزنی لفظ کلامت اینه دیقه دیقه حالا چیه خدامیدونه
جات همیشه زیر میز غذاخوریه مثل گربه رد میشی گاهی اوقاتم گیر میکنی
خلاصه شیطون شیطون شدی دیگه چیزی یادم نمیاد ...بریم سراغ عکسا
حمید به روایت تصویر...
این عکس ما روزی که اتاقتو میچیدم
گذاشتمت توی تختت که مثلا تودست و پا نباشی ببین وووووی
جدیدا گاز که روشن باشه میای وشعلشو کم و زیاد میکنی
تازگیها مثل سابق غذا نمیخوری مخصوصا صبحانه مثل این عکس که به جای صبحانه بیسکوییت
رنگارنگ بهت دادم دوست داری
اینم یه نمونه از فضولیات ...
تاپست بعدی خدانگهدار