پسرک سیزده ماهه ی من (با کلی عکس)
سلام
داشتم به تاریخ آخرین پستی که گذاشته بودم نگاه میکردم دیدم که هوووووویک ماهی گذشته وچقدر
زیاد... ببخشید دیگه
بریم سر اصل مطلب...
پسر نگو بلا بگو.شیطون شیطون که گه گداری به خاطر این آقا میتونم بیام نت.
این روزهای ما به بدو بدو کردن دنبال این شازده پسروگفتن جمله دست نزن،داغه،جیز،اوف میشی
وشاید بلندتر از این حرفا میگذره..
گاهی اوقات هم به کش بستن درب کابینتها ختم میشه.
کلافم کردی از بس میری سراغ وسایل توی کابینت واونارو به هم میریزی
مخصوصا کشوی قاشق چنگالا
حالا اوناهیچی به آرکوپالا چیکار داری؟
نیست که همه چی ارزونه؟ تازه یه نمکدونم انداختی رو سرامیکا وشکستی
صبحها معمولا از من زودتر بیدار میشی اونم به خاطر گرسنگیته
به تخم مرغ که لب نمیزنی جدیدااونم تازگیها برات کوکودرست میکنم یکم میخوری
ولی نون و پنیرو دوست داری یه چندتا لقمه ای رو نوش جان میکنی
آخر سر هم اگه میل نداشته باشی از دهنت در میاری.
کباب تابه ای رو با اشتها میخوری ...بچم عقلش میرسه
منم از ذوق تندتند برات درست میکنم
بریم سراغ میوه ها
موز و گاهی اوقات آره میخوری گاهی اوقاتم نه
اما انگورو هلو رو بیشتر دوست داری مخصوصا انگور که اونو دون میکنم خودت با انگشتای
کوچولوت برمیداری و ملچ ملوچ میخوری.
خوشبختانه هرچی که هسته داشته باشه وتو نتونی قورتش بدیرو از دهنت در میاری
مثل بار اول که بهت زیتون دادیم فکر کردیم که هستشو قورت دادی اما بعدا توی اتاق خواب
روی زمین پیدا کردمش.
دیگه از خوردو خوراک بگذریم
راستی یه خبر خوب...
حمید کوچولو از موقعی که وارد ١٣ ماه شده تاتی رفتنو شروع کرده
اولش دوتاقدم وتالاپ اما حالا دیگه خیلی پیشرفت کرده ودیگه ترجیح میده راه بره خودش که
کلی ذوق میکنه ...خب خدارو شکر
یه چند کلمه ای رو بلغور میکنی هنوز همون دیقه دیقه
دا... داغ
کی... کیه
م م ... مامان و می می
کلا زیاد با خودت حرف میزنی
عاشق کالسکه سوار شدن و بیرون رفتنی بابت این مقوله خدارو شاکرم
سیم انتن بی چاره شده از دستت.هردوشاخه ای که به پریز باشه بلااستثنا درش میاری
قبلش یه نگاهی به من میکنی کلا هر خراب کاری که میخوای انجام بدی همین برنامه رو
پیاده میکنی
یه چند روزی هست که دالی رو یاد گرفتی خیلی بامزه سرتو کج میکنی و میگی داااااک
به سلامتی سیزده ماهتم تموم شد وما هم تولد نگرفتیم
یعنی آقای پدر از همون ابتدای امر گفتن که سال دیگه و این که مصادف شد با روز اثاث کشی
ولی حیف... ایشالا سال دیگه مفصل.
اگه بدونید با چه بدبختی این مطلبو نوشتم تو چند جلسه
یه چند باری هم لب تاپ خاموش شد وهمه ی مطالب پرید
ببخشید که یکم ریز نوشتم حواسم اصلا به این قضیه نبود .
.
.
.
خب توادامه مطلب کلی عکس هست جبران این چند وقت ...
اینجا خودش موهاشو این شکلی کرده عادت داره موهاشو با انگشتش میکشه به سمت
بالا مخصوصا موقع شیر خوردن
یه مدت گیر داده بود به فرشها اونا رو جمع میکرد
اینجاروز نیمه شعبان بود که آماده شده بودیم بریم خونه مادرجون
اینم یه پارازیت ... همون روز تیرامیسو درست کردم حمیدم دوست داشت
آخیش تموم شد