حمیدکوچولوحمیدکوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

حمید کوچولوی عزیزم

اولین پست سال 92

سلام به دوست جونام  مخصوصا اونایی که به یادمون بودن وسراغی ازمون گرفنتد   امیدوارم ایام عید بهتون خوش گذشته باشه وسال خوبی رو پیش رو داشته باشید   از همتون ممنون.ببخشید که مادیرآپشدیم ماشالا حمید کوچولو شیطنتاش زیاد شده   ومامانشم تنبل   جونم برات بگه که تواین  مدت کارای جدیدی یاد گرفتی که تااونجایی که ذهنم یاری   کنه برات مینویسم.   اول اینکه از قبل عید دیگه دستتو میگیری به درو دیوار وبلند میشی.اولش میترسیدی که خودت بشینی وبعد یه مدت ایستادن دیگه خسته میشدی وگریه که به دادم برسید   اما حالا اعتمادبه نفست بیشتر شده وکمک نمیگیری.    ...
22 فروردين 1392

آغاز 11ماهگی .سفره هفت سین وآخرین پست

سلام دوست جونام دیروز حمید کوچولو 10 ماهش تموم شد ووارد ماه یازدهم شد این روزا خیلی سرمون شلوغه حمیدم که ماشالا ازشیطونی کم نمیاره سفره ی هفت سین هم امروز میخوام بچینم البته ماهیشو هنوز نگرفتیم ولی دراسرع وقت عکسشو میزارم برای سال تحویلم خونه ی مادر جون هستیم خیلی باعجله این پست ومینویسم چون یه سری کار عقب افتاده دارم. ایشالا اگه شد عکس سفره ی هفت سین رو هم میزارم . خب دوستان اینم آخرین پست از سال 91... امیدوارم سال خوبی رو پشت سربگذارید در کنارکوچولوهاتون...به امید اون روز     این سبزه رو مامان فاطمه طبق هرسال برامون درست کرده ...دست مامان فاطمه درد نکنه       ...
29 اسفند 1391

عکسهای تولد پریا جون

یازده اسفند تولد پریا جون بود که شب قبلش شام دعوت شدیم خونشون خیلی خوش گذشت واقعا دستشون درد نکنه     قربون اون کلاهت   اینم کیک تولد     اینم پریا جون ...تولدت مبارک   اون پشت سری هم پسرعمه ی پریاست   باران خانم     حمید وپریا در حال فضولی کردن     محمد مهدی پسرخاله ی پریا   قربون اون شلوار خوشگلت     تازه چند روز قبلشم تولد مامانی بود                         ...
22 اسفند 1391

حمید در بهمن و اسفند 91

سلام به همه ی دوستان خوبم بلاخره من اومدم ولی با کلی تاخیر ممنون از همه ی عزیزانی که تو این چند هفته لطف داشتند وسراغی از ما میگرفتند. تواین چند هفته اتفاقات زیادی افتاده که ان شاءا.. براتون میگم.   اول از همه این که ما یک هفته قبل از اومدن بابا حاجی ومامان فاطمه از سفر حج به همراه خاله سعیده رفتیم اونجا تا به کارا برسیم. ودر تاریخ ٢/١٢/٩١ پدر ومادر عزیزم به خانه برگشتند.کلی مهمون اومد از خاله ها دایی ها گرفته تاعمو مرتضی شوخ که همش مارو میخندوندو... که از دیدنشون هممون خوشحال شدیم وخلاصه خوش گذشت توهمون هفته بود که دندون ٤ و٥حمید یعنی دندون یک فک بالا در اومد دندون ٢فک بالاش هم هفته یپش د...
20 اسفند 1391

مسابقه

بنا به دعوت دو نفر از دوستانم  شیما جون مامان آتیلا ومریم جون مامان   ثنا خانم به مسابقه ای که خیلی از دوستانم دعوت شده بودند شدم.    یکی ازاهداف من از راه اندازی این وبلاگ.. از سه هدفی که باید عنوان کنم     ثبت خاطرات فرزندم از کودکی تازمانی که برایم عمری باقی باشد و...فقط همین   دوستانی که به این مسابقه دعوت میکنم ..   1.سحرجون مامان ساینا 2.مامان شایان جون 3.مامان علامه (محمدباقر عزیز)   مامانای مهربون شما هم به این ترتیب باید سه دلیل گشایش وبلاگتون رو عنوان کنید (هرچند که من سنت  شکنی کردم) و سه نفر از دوستانتون رو به دلخواه به این مسابقه دعو...
24 بهمن 1391

سومین مروارید و...

  سلام به دوست جونام...چند روزی هست که سومین دندون حمید کوچولو یه کوچولو دراومده... خیلی بامزست  اما از دیروز دندون پایینیشو یکی دوبار به هم سایید که دل آدم یه جوری میشه.سیب خیلی دوست داری وبا دندونتم مثل   سنجاب خورد میکنی هر چیشو که بتونی قورت میدی مابقی رو بیرون میریزی ایشالا این دندونتم بی درد سر کامل دربیاد   راستی یادم رفت ما چند روزی نبودیم دلیل تاخیرمون این بود که  پدر بزرگ ومامان فاطمه به سفر حج رفتند وما شب پنجشنبه اونارو بدرقه کردیم خلاصه جاشون خیلی خالیه. دوست داشتم من هم با اونا بودم. البته ناگفته نمونه که من وبابایی سال هشتادو هشت به خانه ی  خدامشرف شدیم جنابعالی اون موقع نبودی ایشا...
23 بهمن 1391