حمیدکوچولوحمیدکوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

حمید کوچولوی عزیزم

کچلی حمید

هیچ توضیحی راجع به این قضیه نمیتونم بدم چون واقعا ناراحتم .فقط اینو میگم که.. روز جمعه آقای پدر گفت که بیا پشت موهای حمیدو کوتاه کنیم چون بلند شده بودو فر میخورد منم تو دلم گفتم خب باشه ولی قبل اون مخالفت شدید ی داشتم با کچل شدنش. از اونجایی که ایشون عاشق بچه ی کچل هستند در یک عمل ناجوانمردانه اون دوتا شوید موی گل پسرمونو با ماشین زد من تا از آشپزخونه اومدم برم که یه وقت کار دستمون نده دیدم بلههههههه من ..... آقای پدر... خیلی ناراحت شدم تازه یکم موهاش داشت در میومد مامانم میگه اشکال نداره این طوری موهاش پر پشت تر میشه. نتیجه  کار آقای هنرمندو تو ادامه مطلب ببینید... پی نوشت :چند تا عکس ه...
17 شهريور 1392

پانزدهمین ماهگرد

امروز حمید خواب بود به خودم گفتم بیام یه پست جدید بزارم همچین که خواستم ثبت کنم اینترنت قطع شد خیلی حرصم گرفته بود. واقعا اینوروجک مانمیزاره که بشینم یه دو کلمه بنویسم . از همه ی دوستای خوبم که به یادمون بودن واز احوالاتمون جویا میشدند ممنونم. از جمله مامان حسنا جون.... هیراد و عمه لیلاش... شیما خانم گل گلا سحر جون مامان ساینا عروس گلم وبقیه دوستان که به ما لطف دارن... راستی پسرک ماهم 15 ماهه شد و البته شیطنتاش بیشتر . این ماه رمضونیه نتونستیم پست جدید بزاریم اما عوضش روزه تونستیم بگیریم خداروشکر نه من اذیت شدم نه حمید با این که شیر هم میخورد. اینو بگم حمید یه رقاصی شده بیا و ببین هیپ هاب... ...
3 شهريور 1392

پسرک سیزده ماهه ی من (با کلی عکس)

سلام  داشتم به تاریخ آخرین پستی که گذاشته بودم نگاه میکردم دیدم که هوووووویک ماهی گذشته وچقدر  زیاد... ببخشید دیگه بریم سر اصل مطلب... پسر نگو بلا بگو.شیطون شیطون که گه گداری به خاطر این آقا میتونم بیام نت. این روزهای ما به بدو بدو کردن دنبال این شازده پسروگفتن جمله دست  نزن،داغه،جیز،اوف میشی وشاید بلندتر از این حرفا میگذره.. گاهی اوقات  هم به کش بستن درب کابینتها ختم میشه. کلافم کردی از بس میری سراغ وسایل توی کابینت واونارو به هم میریزی مخصوصا کشوی قاشق چنگالا   حالا اوناهیچی به آرکوپالا چیکار داری؟ نیست که همه چی ارزونه؟ تازه یه نمکدونم انداختی رو سرامیکا وشکستی صبحها معمولا از من زودتر ...
16 تير 1392

احوالالت ما بعد ازاسباب کشی

بعد کلی تنبلی بلاخره اومدم بلاخره کارای خونمون تموم شد واومدم که پست جدیدو بنویسم.  بدون مقدمه میریم سراغ کارایی که تو این مدت تازه یاد گرفتی . جونم برات بگه که دو سه هفته ای هست که از درو دیوار میگیری وبلند میشی بعدشم دستاتو ول میکنی اونم برای چند ثانیه خودت که کلی ذوق میکنی ما هم همین طور هفته ی پیش هم واکسن یک سالگی رو زدی برخلاف دفعه های دیگه بعد ٤روز به مدت سه  روز تب داشتی هیچی که نمیخوردی بعد سه روزم بدنت  دونای قرمز زد که مال تب و واکسنت  بود دومین دندون ٢ فک پایینتم تقریبا کامل دراومده دوباره دکترآزمایش کم خونی برات نوشت که ببینیم و...
11 خرداد 1392

تولدی دیگر

همیشه به قداست چشمهای تو ایمان دارم چه کسی چشمهای تو رارنگ کرده است چه وقت دیگرگیتی تواند چون تویی خلق کند؟ ... فرشته ای فقط درقالب انسان   الان که دارم این پست و مینویسم جنابعالی خواب تشریف دارین و من بعد کلی مشغله تونستم یه سربیام نت. دوستای خوبم براتون بگم که مابلاخره 5شنبه با اعمال شاقه اسباب کشی کردیم و نمیدونم متاسفانه یا خوشبختانه مصادف شد با تولد حمید. اما من اونو به فال نیک میگیرم چون رفتن به  خونه ی جدید با تولد حمید مقارن بود وجزو خاطرات خوبمون ثبت شد.   از همه دوستای خوبم که کامنت گذاشتن وتولد حمید جونم رو تبریک گفتن صمیمانه تشکرمیکنم انشاا... بعد &nb...
29 ارديبهشت 1392

آخرین پست قبل ازتولدم

این پست آخرین پست هست تا ایشالا بعد تولد. این روزا همچنان باشیطنتای تومیگذره وماهم باید دربست دراختیارتو باشیم که یه وقت خدایی نکرده خرابکاری نکنی هرروز ماشالا شیطون تر .گاهی اوقات من واقعا احساس بی کفایتی میکنم چندروزی هست که تقریبا کارای خونه ی جدیدمون هم تموم شده وما درحال تمیز کردنش هستیم .تولد تو و اسباب کشی و ...همه با هم قاطی شده ومن واقعا موندم که امسال برات تولد بگیریم یانه .دوست داشتم تولدتو توی خونه جدیده بگیرم منتهی نمیرسیم. اما من تا اونجایی که بتونم حتی شده یه جشن کوچیک برای یادگاریش برات میگیرم گلم خلاصه بگی نگی سرم شلوغه.   این عکسا بدون شرحه...   &n...
22 ارديبهشت 1392

مسافرت یک هفته ای

امروز٨اردیبهشت هست ومن وتو ٢٤فروردین یه مسافرت یه هفته ای به تهران داشتیم     شنبه هفته ی پیش بود که تصمیم گرفتیم من وحمید کوچولو با دایی بریم تهران  بدون   بابایی .مسافرت خوبی بودهم دیداری تازه شد هم این که برای خونه ی جدیدمون خرید   کردیم بیشتر انگیزمون از رفتن هم همین بود.   خلاصه به تو یکی که خیلی خوش گذشت .بیشترخونه ی خاله بودیم یکی دو شب هم   خونه ی دایی و یک شب هم خونه ی خاله همدم خاله ی خودم.   کلی باحدیثه  مهدیه ارسلان امیرومحمد حسین بازی میکردی وبا اونا حسابی سرگرم بودی   ودیگه مثل کنه به من نمیچسبیدی.   دوروز بو...
9 ارديبهشت 1392