پانزدهمین ماهگرد
امروز حمید خواب بود به خودم گفتم بیام یه پست جدید بزارم همچین که خواستم ثبت کنم
اینترنت قطع شد
خیلی حرصم گرفته بود.
واقعا اینوروجک مانمیزاره که بشینم یه دو کلمه بنویسم.
از همه ی دوستای خوبم که به یادمون بودن واز احوالاتمون جویا میشدند ممنونم.
از جمله مامان حسنا جون....
هیراد و عمه لیلاش...
شیما خانم گل گلا
سحر جون مامان ساینا عروس گلم
وبقیه دوستان که به ما لطف دارن...
راستی پسرک ماهم 15 ماهه شد
و البته شیطنتاش بیشتر.
این ماه رمضونیه نتونستیم پست جدید بزاریم اما عوضش روزه تونستیم بگیریم
خداروشکر نه من اذیت شدم نه حمید با این که شیر هم میخورد.
اینو بگم حمید یه رقاصی شده بیا و ببین
هیپ هاب...
فکرشو بکنید با آهنگ تیتراژ سریال مادرانه میرقصید
آقای پدر میگه بچم با کلاسه باهر آهنگی نمیرقصه
بعدشم میگه من که رقاص نیستم تو به کی بردی؟
دیشب همسایه روبروییمون عروسی پسرش بود حمیدم توی خونه با آهنگ اونا میرقصید.
همین طوری که راه میره خودشو به راست وچپ خم میکنه ...خیلی باحاله.
عادت داره صبحها که از خواب پا میشه اول میاد موهای منو میکشه بعدشم میره برس باباشو
برمیداره و مثلا شونه میکنه ...نیست که بچم خیلی موداره
امروز مسواکشو بهش دادم وقتی گرفت دستش شروع کرد به شونه کردن موهاش
فکر میکرد برسه
راستی مایه نذری کردیم تصمیم گرفتیم این هفته اداش کنیم.
نذر کردم وقتی رفتیم خونه ی جدیدمون سفره ی حضرت اباالفضل بندازم
البته به کمک مادر شوهرم دیروز رفتم یه سری از وسایلشو خریدم تا برای 5شتبه آماده باشه.
هفته ی پیشم خواهرمینا از تهران اومدن پیش ما حمیدم از حضورشون بسی بسیار لذت
میبره چون همش بغل دختر خاله هاست یا داره باهاشون بازی میکنه اونا هم عاشقشن.
ببخشید دیگه حمید نمیزاره
وعذر میخوام که این قدر پراکنده نوشتم
میدونم پست بدون عکس فایده نداره ولی دوربینم شارژ نداره حتما حتماسر فرصت عکس میزارم
منتظر باشیدا...
پی نوشت: مامان حسنا ومامان مهسا جون ممنون از کامنتای قشنگتون .نمیدونم چی شد که
یهویی دستم خورد رو کیبورد و نظراتتون پاک شد شرمندتون شدم