حمیدکوچولوحمیدکوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

حمید کوچولوی عزیزم

عکسهای آتلیه 91

بلاخره عکسها بعد از یک ماه و خورده ای آماده شد   اما چون فایل عکسها با طراحی بهمون ندادن مجبورشدیم از روی عکس   عکس بندازیم هههههه به خاطر همین زیاد کیفیت ندارن           اینم یه عکس یادگاری با باران جون ...
16 دی 1391

اولین نشستن

سلام به همگی.. این روزا علاوه بر سینه خیز رفتن یاد گرفتی که بدون کمک یه کمی بشینی البته یه چند باری تاپی افتادی ولی بالاخره که چی باید یاد بگیری   برای دیدن عکسها برید به ادامه مطلب... راستی خاله جون ببین لباسی که برام خریده بودی الان بهم اندازست         اینجام مامانم کیف دوربین رو داد بهم تا باهاش بازی کنم از علاقه ام بگم که سیم روخیلی دوست دارم  سیم تلفن رو میگیرم می کشم   کابل دوربینم دوست دارم .مامانم شاکیه که چرا تو خونمون انقدر سیم هست کلا تو خونه ی ما چیزی که به وفور پیدا میشه سیم کابل و.... چیه مامان؟ می...
16 دی 1391

حمید وبازی های جدید 2

سلام به دوستای خوبم بلاخره مااومدیم ولی هنوزبابا امتحانش تموم نشده    (امتحانی نداده که تموم بشه )وهمچنان در قرنطینه هستیم.   این روزها من شیطونیهام بیشترشده ومدلاش هم تغییرکرده   حالا بیایید خودتون میفهمید...   اینجا مامانم برای اولین بار این ماشین ورو بهم داد که باهاش بازی کنم که یه دفعه انگشتم رفت لای چرخش.   اینجا هم به محض اینکه مامانم بازش کرد واز اتاق رفت بیرون منم رفتم سمتش که ببینم چیه ؟   فکر کنم خلاب شده   مامانم رسید گفت داری چکار میکنی منم گفتم الان میام دوربین و ازت میگیرم   اهان نزد...
15 دی 1391

این چندروز

سلام به همگی ... دوستان با توجه به فصل امتحانات واینکه بابایی حمیدهم مشغول درس وامتحاناتش هست   ونیاز مبرم به کامپیوتر داره از نوشتن پست جدید معذورم ایشالا چند روز دیگه میام خدمتتون ...
13 دی 1391

دومین مروارید کوچولو

دیروز دومین دندون حمید رویت شد البته سفیدیش یه کم پیداست   تازه دیروزم تورورئکت بودی اومدم نزدیکت نشستم دستمو گرفتی و گاز کوچولو...     راستی پنجشنبه یکم شله زرد پختم به عمه جون گفته بودم که براش درست میکنم جنابعالی هم شله زرد خیلی دوست داریداینم عکسش   ...
10 دی 1391

حمید وبازی های جدیدش

  یه روزخونه ی مادر جون که بودیم باران هم اومد اونجا یه عروسک اورده بود که خودش بهش میگفت لی لا .انقدر به اون عروسک ذوق میکردی که نگو اما باران جیغ ودادکه نه لی لامن.خلاصه یه روز خونمون این عروسک رو بهت دادم تا باهاش بازی کنی اولش که میخوردیش بعد هم پاپیونشو کندی ولباسشو دراوردی پستونکشو کندی در آخرهم پرتش کردی یه گوشه ههههههه   برای دیدن عکسها برو به ادامه مطلب...   تازه یه روزم خوابوندمت رفتم توی آشپزخونه بعد چند دقیقه بیدار شدی منم محلت نگذاشتم دیدم خبری ازگریه نشد از توی آشپزخونه نگاه کردم دیدم لب تاب وکه ازروی میز گذاشتم زمین یادم رفت بزارم سر جاش آقا هم رفته سروق...
6 دی 1391

یلدای 91 البته باتاخیر

روز پنجشنبه صبح ستایش دختر خاله اومد خونمون تا غروب اونجا بود وهمون شب که به اصطلاح شب یلدابود ما خونه ی عمه جون سمیه مهمون بودیم .خلاصه از اون روز تا به دیروز ما خونه ی مادر جون تشریفمونو داشتیم تا به الان که در خدمت شما هستیم این بود ماجرای تاخیر ما...   عکسهای شب یلدا البته باران خانم مگه میزاشت   حمید تو بغل باباش... حمید وباران تواستخر بادی...     اینجا خونه ی مادر جون موقع غذا دادن به حمید قاشق به دهن گوشی به دست...     اینجا هم موقع صبحانه داشتم بهت زرده تخم مرغ میدادم که یه دفعه حمله کردی به به سفره ویه تیکه ن...
4 دی 1391

مهمونی دیروز ومیزبان ...حمیدجون

دیروز صبح خاله زهرا دختردایی بابایی به اتفاق دختر کوچولوش پریا جون که ٥/٢ ماه از تو بزرگتره   اومدن خونه ی ماوتاشب مهمون مابودند.پریا که تو بدو ورودش بینیشو جمع میکرد میشد مثل   موش مامانش میگفت ...   هرکسی رو که برای بار اول میبینه برای اینکه باهاش ارتباط برقرار کنه این کارو انجام میده   حمیدم که اولش ماتش برده بود بعدشم تا پریا بهش دست میزد ازذوقش جیغ میزد اونم میترسید   و عقب نشینی میکرد   عکسهای حمید وپریا در ادامه ی مطلب...                           &nbs...
28 آذر 1391