حمیدکوچولوحمیدکوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

حمید کوچولوی عزیزم

احوالالت ما بعد ازاسباب کشی

بعد کلی تنبلی بلاخره اومدم بلاخره کارای خونمون تموم شد واومدم که پست جدیدو بنویسم.  بدون مقدمه میریم سراغ کارایی که تو این مدت تازه یاد گرفتی . جونم برات بگه که دو سه هفته ای هست که از درو دیوار میگیری وبلند میشی بعدشم دستاتو ول میکنی اونم برای چند ثانیه خودت که کلی ذوق میکنی ما هم همین طور هفته ی پیش هم واکسن یک سالگی رو زدی برخلاف دفعه های دیگه بعد ٤روز به مدت سه  روز تب داشتی هیچی که نمیخوردی بعد سه روزم بدنت  دونای قرمز زد که مال تب و واکسنت  بود دومین دندون ٢ فک پایینتم تقریبا کامل دراومده دوباره دکترآزمایش کم خونی برات نوشت که ببینیم و...
11 خرداد 1392

تولدی دیگر

همیشه به قداست چشمهای تو ایمان دارم چه کسی چشمهای تو رارنگ کرده است چه وقت دیگرگیتی تواند چون تویی خلق کند؟ ... فرشته ای فقط درقالب انسان   الان که دارم این پست و مینویسم جنابعالی خواب تشریف دارین و من بعد کلی مشغله تونستم یه سربیام نت. دوستای خوبم براتون بگم که مابلاخره 5شنبه با اعمال شاقه اسباب کشی کردیم و نمیدونم متاسفانه یا خوشبختانه مصادف شد با تولد حمید. اما من اونو به فال نیک میگیرم چون رفتن به  خونه ی جدید با تولد حمید مقارن بود وجزو خاطرات خوبمون ثبت شد.   از همه دوستای خوبم که کامنت گذاشتن وتولد حمید جونم رو تبریک گفتن صمیمانه تشکرمیکنم انشاا... بعد &nb...
29 ارديبهشت 1392

آخرین پست قبل ازتولدم

این پست آخرین پست هست تا ایشالا بعد تولد. این روزا همچنان باشیطنتای تومیگذره وماهم باید دربست دراختیارتو باشیم که یه وقت خدایی نکرده خرابکاری نکنی هرروز ماشالا شیطون تر .گاهی اوقات من واقعا احساس بی کفایتی میکنم چندروزی هست که تقریبا کارای خونه ی جدیدمون هم تموم شده وما درحال تمیز کردنش هستیم .تولد تو و اسباب کشی و ...همه با هم قاطی شده ومن واقعا موندم که امسال برات تولد بگیریم یانه .دوست داشتم تولدتو توی خونه جدیده بگیرم منتهی نمیرسیم. اما من تا اونجایی که بتونم حتی شده یه جشن کوچیک برای یادگاریش برات میگیرم گلم خلاصه بگی نگی سرم شلوغه.   این عکسا بدون شرحه...   &n...
22 ارديبهشت 1392

مسافرت یک هفته ای

امروز٨اردیبهشت هست ومن وتو ٢٤فروردین یه مسافرت یه هفته ای به تهران داشتیم     شنبه هفته ی پیش بود که تصمیم گرفتیم من وحمید کوچولو با دایی بریم تهران  بدون   بابایی .مسافرت خوبی بودهم دیداری تازه شد هم این که برای خونه ی جدیدمون خرید   کردیم بیشتر انگیزمون از رفتن هم همین بود.   خلاصه به تو یکی که خیلی خوش گذشت .بیشترخونه ی خاله بودیم یکی دو شب هم   خونه ی دایی و یک شب هم خونه ی خاله همدم خاله ی خودم.   کلی باحدیثه  مهدیه ارسلان امیرومحمد حسین بازی میکردی وبا اونا حسابی سرگرم بودی   ودیگه مثل کنه به من نمیچسبیدی.   دوروز بو...
9 ارديبهشت 1392

اولین پست سال 92

سلام به دوست جونام  مخصوصا اونایی که به یادمون بودن وسراغی ازمون گرفنتد   امیدوارم ایام عید بهتون خوش گذشته باشه وسال خوبی رو پیش رو داشته باشید   از همتون ممنون.ببخشید که مادیرآپشدیم ماشالا حمید کوچولو شیطنتاش زیاد شده   ومامانشم تنبل   جونم برات بگه که تواین  مدت کارای جدیدی یاد گرفتی که تااونجایی که ذهنم یاری   کنه برات مینویسم.   اول اینکه از قبل عید دیگه دستتو میگیری به درو دیوار وبلند میشی.اولش میترسیدی که خودت بشینی وبعد یه مدت ایستادن دیگه خسته میشدی وگریه که به دادم برسید   اما حالا اعتمادبه نفست بیشتر شده وکمک نمیگیری.    ...
22 فروردين 1392

آغاز 11ماهگی .سفره هفت سین وآخرین پست

سلام دوست جونام دیروز حمید کوچولو 10 ماهش تموم شد ووارد ماه یازدهم شد این روزا خیلی سرمون شلوغه حمیدم که ماشالا ازشیطونی کم نمیاره سفره ی هفت سین هم امروز میخوام بچینم البته ماهیشو هنوز نگرفتیم ولی دراسرع وقت عکسشو میزارم برای سال تحویلم خونه ی مادر جون هستیم خیلی باعجله این پست ومینویسم چون یه سری کار عقب افتاده دارم. ایشالا اگه شد عکس سفره ی هفت سین رو هم میزارم . خب دوستان اینم آخرین پست از سال 91... امیدوارم سال خوبی رو پشت سربگذارید در کنارکوچولوهاتون...به امید اون روز     این سبزه رو مامان فاطمه طبق هرسال برامون درست کرده ...دست مامان فاطمه درد نکنه       ...
29 اسفند 1391

عکسهای تولد پریا جون

یازده اسفند تولد پریا جون بود که شب قبلش شام دعوت شدیم خونشون خیلی خوش گذشت واقعا دستشون درد نکنه     قربون اون کلاهت   اینم کیک تولد     اینم پریا جون ...تولدت مبارک   اون پشت سری هم پسرعمه ی پریاست   باران خانم     حمید وپریا در حال فضولی کردن     محمد مهدی پسرخاله ی پریا   قربون اون شلوار خوشگلت     تازه چند روز قبلشم تولد مامانی بود                         ...
22 اسفند 1391

حمید در بهمن و اسفند 91

سلام به همه ی دوستان خوبم بلاخره من اومدم ولی با کلی تاخیر ممنون از همه ی عزیزانی که تو این چند هفته لطف داشتند وسراغی از ما میگرفتند. تواین چند هفته اتفاقات زیادی افتاده که ان شاءا.. براتون میگم.   اول از همه این که ما یک هفته قبل از اومدن بابا حاجی ومامان فاطمه از سفر حج به همراه خاله سعیده رفتیم اونجا تا به کارا برسیم. ودر تاریخ ٢/١٢/٩١ پدر ومادر عزیزم به خانه برگشتند.کلی مهمون اومد از خاله ها دایی ها گرفته تاعمو مرتضی شوخ که همش مارو میخندوندو... که از دیدنشون هممون خوشحال شدیم وخلاصه خوش گذشت توهمون هفته بود که دندون ٤ و٥حمید یعنی دندون یک فک بالا در اومد دندون ٢فک بالاش هم هفته یپش د...
20 اسفند 1391

مسابقه

بنا به دعوت دو نفر از دوستانم  شیما جون مامان آتیلا ومریم جون مامان   ثنا خانم به مسابقه ای که خیلی از دوستانم دعوت شده بودند شدم.    یکی ازاهداف من از راه اندازی این وبلاگ.. از سه هدفی که باید عنوان کنم     ثبت خاطرات فرزندم از کودکی تازمانی که برایم عمری باقی باشد و...فقط همین   دوستانی که به این مسابقه دعوت میکنم ..   1.سحرجون مامان ساینا 2.مامان شایان جون 3.مامان علامه (محمدباقر عزیز)   مامانای مهربون شما هم به این ترتیب باید سه دلیل گشایش وبلاگتون رو عنوان کنید (هرچند که من سنت  شکنی کردم) و سه نفر از دوستانتون رو به دلخواه به این مسابقه دعو...
24 بهمن 1391